در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

خلوت


مالزی - جزیره لنکاوی   ---  عکس: حمید سلطان‌آبادیان

حقیقت این است که در گیرودار بی‌سرانجام و پرهیاهوی زندگی شهری‌، در زیر آسمانِ سیاه و دودآلود، در پیچ‌وخم راه و بیراهه‌های دنیای مجازی، در مرداب دغدغه‌ها و اضطراب‌های زندگیِ ساکن و در بحرانِ ارتباطات بی‌سرانجام و شکست‌های ممتد عاطفی، فرصتی برای «خلوت» مهیا نمی‌شود. فرصتی برای با «خود» بودن، به خود اندیشیدن و خود را مرور کردن، فارغ شدن، تازه شدن و از نو متولد شدن.

معنای خلوت در عرفان، دوری‌ گزیدن از خلق برای متوجه ساختن دل‌وجان به حضرت حق و سخن گفتن با او برای نیل به مقام قرب است. معنای ساده‌تر برای این واژه، فرصتی است که انسان برای خود مهیا می‌کند تا به‌دوراز تمام افکار موهوم و دل‌مشغولی‌ها و دغدغه‌های روزمره، در آن لحظات با خودش تنها شود و به خود و اعمالش و چراییِ هستی‌اش بیندیشد. البته که منظور از خلوت، صرفاً دوری گزیدن از خلق و انزوا و عزلت نیست، بلکه گاهی انسان در میان جمع است اما توانایی این را دارد که ذهن خود را برای اندیشیدن و تفکر، پاک‌سازی کند و لحظاتی هرچند کوتاه در خویشتنِ خویش اندیشه کند.

خلوت، مجالی است برای تمرکز و تفکر، خودشناسی، رهایی از مردم و محاسبه‌ی خویش.


خود نگاره - جزیره هنگام  --- حمید سلطان‌آبادیان

«سفر»، در کنار تمام دستاوردهای معنوی و مادی‌اش، خواسته و ناخواسته، این خلوت را برای مسافر به ارمغان می‌آورد. برای بعضی، این اتفاق یک توفیق اجباری است اما برای بسیاری از مسافران، اصلِ سفر برای رسیدن به خلوت معنی پیدا می‌کند. همین‌که مسافر بار برمی‌بندد و جاده برایش آغوش باز می‌کند، رهایی آغاز می‌شود. دل کندن از تمام دل‌بستگی‌ها ذره‌ذره شکل می‌گیرد و تصویری تازه را در درونِ مسافر از هستی‌اش شکل می‌دهد. مسافر با هر قدمی که از داشته‌هایش دور می‌شود به خود، نزدیک‌تر می‌گردد.

خلوت، نیاز است. نیازی برای رسیدن به آرامشِی حقیقی. چیزی که از آن زمان که انسان هست شده تا هم‌اکنون، به دنبالش می‌گردد، می‌دود، کنکاش می‌کند، طلب می‌کند و کمتر آن را می‌یابد. سفر، گام بلندی است برای رسیدن به خلوت. مسافر وقتی آسمانِ شب را نزدیک‌تر از همیشه و باشکوه‌تر ازآنچه در تصور دارد، با چشمانش به درون می‌کشد، درک می‌کند و دانه‌دانه سلول‌هایش از هیجانِ این وسعتِ شگرف و زیبایی بی‌انتها در میان کهکشان گم می‌شوند، کم‌کم، آهسته‌آهسته، همراه با رطوبت گرمی که چشمانش را تار می‌کند، خود را پیدا می‌کند. این خودی که پیدا می‌شود در میان این عظمت لایتناهی ستاره می‌شود، سیاره می‌شود، ماه می‌شود، کهکشان می‌شود، آسمان می‌شود، نیست می‌شود و طی این طریق، آنی می‌شود که دیگر نمی‌توان از هستی جدایش کرد. خلوت، گاهی این‌گونه شکل می‌گیرد و تولد در همین مسیر آغاز می‌شود. 

جاده نماد کنکاش و جستجو و حرکت است، مسافر را به‌پیش می‌خواند و راه را برایش باز می‌کند. فراز‌هایش، فرود‌هایش، پیچ‌وخم‌هایش، هرکدام داستانی دارد برای جوینده‌ای که می‌اندیشد و به‌پیش می‌رود. طبیعت، نشانه است. طبیعت با تمام‌ نشانه‌هایش، خلوتِ مسافر است. از ژرفنای دره تا بلندای قله. از وسعت کویر تا بیکرانِ آسمان. از دلِ جنگل تا چشمه‌ی جوشان. وقتی آدمی در سفر، خلوت را تجربه ‌می‌کند، زندگی در سکون و ایستایی را تاب نمی‌آورد، برایش سخت می‌شود. بی‌قراری می‌کند و دلش برای رفتن و دوری می‌تپد. برای مسافری که شرایط سفر برای او مقدور نمی‌شود، سخت‌ترین فقدان، از دست دادن خلوت است. گرچه یکی از خصوصیات سفر، در معنای واقعی‌اش، همین است که ذهن را طوری آماده و پرداخته می‌کند که حتی در میان جماعتی شلوغ و ازدحامی از دیگران، و در میان جنجال و های و هوی‌های بی‌سرانجام، آمادگی خلوت و فارغ شدن از همه‌چیز و همه‌کس را پیدا کند و هر از چندگاهی به مسافری که از سفر مانده، یادآوری می‌کند که: آسمان را در آن شبی به یاد بیاور که خلوتِ تو بود در بی‌کرانه‌ی هستی، و آنچه اندیشیدی، و آنچه بودی و آنچه شدی...  و اینگونه است که حتی درنهایت ایستایی و سکون ، دوباره حرکت و سفری درونی آغاز می‌گردد.


کباب تایلندی


-
یکی از اتفاقات جذاب و خوشمزه‌ی سفر (خصوصاً در سفرهای طولانی با دوچرخه) تجربه‌ی چشیدنِ طعم خوراکی‌های جدید است. خیلی از هم‌وطنان وقتی به کشوری دیگر سفر می‌کنند،  نگرانی و دغدغه‌شان این است که آیا در کشور جدید غذایی باب طبعشان پیدا می‌شود یا نه و در خیلی از موارد شنیده‌ام که بعضی از همین افراد با خودشان کنسرو لوبیا و تنِ‌ ماهی می‌برند که مجبور به استفاده از غذاهای محلی و جدید نشوند. این ترس و دغدغه برای من خیلی عجیب‌وغریب است. چون به نظرم سفر اتفاقی بزرگ برای تجربه‌های تازه و کشف و شهود است و خوراکی‌ها هم بخش مهمی در این تجربه‌های تازه‌اند. 
در سفر‌هایی که با دوچرخه انجام می‌شود معمولاً دو وعده‌ی غذایی مورد استفاده قرار می‌گیرد. یکی وعده‌ی صبحانه که قبل از شروع رکاب زدن صرف می‌شود و دومی در هنگام غروب و توقف برای اتراق شبانه. معمولاً سعی می‌کنیم خوراک شام را از غذاهای محلیِ شهر و کشوری که در آن هستیم انتخاب کنیم. همین انتخاب‌ها انرژی و هیجان زیادی به سفر می‌بخشد، طوری که روز را از صبح با رکاب زدن شروع می‌کنیم و تا غروب، که هنگام توقف است، به لحظه‌ی زیبا و هیجان‌انگیزِ  مواجه‌شدن با غذاهای جدید و آشنایی با طعم‌های تازه می‌اندیشیم. هرچند بیشتر اوقات، به خاطر عدمِ تمکن مالی و جیبِ خالی، مقدار این غذاهایی که تهیه می‌کنیم اندک است، ولی لذت خوردنش همیشه افزون از مقدارش است، از قدیم هم شنیده‌ایم که بزرگ‌ترها می‌گفتند غذا هرقدر کم‌تر باشد خوشمزه‌تر می‌شود! به همین خاطر تا جایی که می‌شود سلول‌های گوارشی ما سعی می‌کنند به‌طور کامل از لقمه‌های اندک، انرژی‌های بیشتر بیرون بکشند.
 در بین شانزده‌ کشوری که به آن‌ها سفرکرده‌ام، تنها کشوری که خوراکی‌های متنوعش چندان به مذاق من جور درنمی‌آید تایلند است. روزهای اول حضورمان در این کشور، چیزی که نظرم را خیلی جلب می‌کند
 اغذیه‌فروشان دوره‌گردی هستند که معمولاً گاری دارند و انواع و اقسام گوشت‌های به سیخ کشیده با شکل و اندازه‌های مختلف را روی آتش سرخ می‌کنند و بوی کباب راه می‌اندازند. همین شکل و شمایل و دود و بوی کباب، هر مسافر خسته‌ای را شیفته و افسون می‌کند، چه برسد به ما دوچرخه‌سواران خسته از رکاب زدن در جاده‌های طولانی و هوای گرم و شرجی تایلند. تأثیر این کباب‌های به سیخ کشیده‌ی کوچک در ذهن ما طوری است که با خود می‌اندیشیم حالا دیگر نانمان در روغن است و به‌به، هرروز یکی دو‌تا از همین گوشت‌های به سیخ کشیده‌ که خیلی هم ازنظر وضعیت ظاهری متنوع هستند، می‌خوریم و دغدغه‌ی خوراکِ روزانه‌مان حل می‌شود. چند روزی هم با خوردن همین‌ خوراک‌های کباب شده دل‌خوش هستیم و البته که طعم این کباب‌ها هم چندان به دلمان نمی‌نشیند و با ذائقه ما جور نمی‌شود. می‌گفتیم که شاید این به خاطر عادت کردنمان به غذاهای تند و آتشین هند و بنگلادش است و چیز مهمی نیست.
-

-
 یک روز صبح زود در حین رکاب زدن و  عبور از یکی از کوچه‌های خلوتِ بانکوک، با تعدادی از همین گاری‌ها مواجه می‌شویم که زیر نورِ تند خورشید به حال خویش رها شده‌اند، و بدین‌سان گوشت‌های به سیخ کشیده شده‌ی روی آن، طوری چیدمان شده است که خوب آفتاب بخورند و به‌قول‌معروف، گوشت به سیخ بچسبد! چون سیخ‌هایی که این‌ها استفاده می‌کنند چوبی و گرد است و در حالت معمول، گوشت به آن نمی‌چسبد و هنگام کباب شدن بازی درمی‌آورد. ترسی در دلمان می‌افتد که اصلاً این‌ها گوشتِ چی هست؟ و آیا این در آفتاب ماندن باعث خرابی گوشت نمی‌شود؟ ازیک‌طرف نگاهمان به سگ‌های چاق و بی‌شمار بانکوک می‌افتد و از طرفی هم می‌بینیم که  لاشه انواع حیوانات در جلوی قصابی‌ها آویزان است! در حالتی از شک و تردید، عطای این کباب‌های فوریِ در آفتاب مانده را به لقایش می‌بخشیم و  تصمیم می‌گیریم از این به بعد فقط کته و نودل و تخم‌مرغ و سبزی بخوریم. این‌گونه می‌شود که در تایلند، برای مدتی، گیاه‌خوار بودن را تجربه می‌کنیم که این هم خودش نوعی کشف و شهود گوارشی و جذاب است.

.

آن شب ...

آسمان گرگ‌ومیش است. از جاده‌ی اصلی خارج می‌شویم و به دنبال عطرِ گلهای وحشی دشت، در مسیری فرعی به چمن‌زار می‌رسیم. این سبزیِ بی‌کران در کنارِ جوی آبی روان، گسترده شده است.  تک‌درختی که گیسوانش را به دست نسیم سپرده و دل به صدای آب و پهنای آسمان داده، میزبانِ ورود ما به مکان تازه است. کمی آن‌سوتر دو اسب سپید و سیاه خلوت کرده‌اند و مثل آسمانی که سیاهی و سپیدی‌اش در هم گره خورده و هنوز مردد است، گردن به گردن هم ساییده و یال در یال، یورتمه می‌روند. ورود ما پایان خلوتِ آن‌هاست. اسبِ سیاه، شیهه‌ای می‌کشد و سری تکان داده و غرغری می‌کند و اسب سپیدِ، یال‌هایش را از روی چشم‌های درشتش کنار می‌زند، ابرو درهم کشیده  و به ما چشم‌غره می‌رود. دوچرخه‌های خسته را به درخت تکیه می‌دهیم و برای لحظاتی، روی زمین دراز می‌کشیم. ولو می‌شویم روی چمن‌هایی که هنوز کمی از نمِ باران لایِ انگشتانِ کشیده‌شان مانده و پشت گردن‌هایمان را با همین سرانگشت‌های خیس غلغلک می‌دهند. خستگیِ یک روز رکاب زدن در جاده‌های طولانی و زیبای قزاقستان را، اینگونه رها می‌کنیم در میان  دشت وسیع و زمینی که آغوشش را مادرانه بر تنِ ما گشوده است. با چشم‌های بسته نفس‌های عمیق می‌کشیم تا نقش و نگارش برای همیشه در سینه‌مان، ماندگار و محفوظ بماند. خیلی از شهر و دیار و خانواده‌ دور شده‌ایم و همانقدر و شاید خیلی بیشتر به خویشتنِ خویش نزدیک. در هم گره خوردن حس دلتنگی و لذت، بغض و شعف، دوری و نزدیکی، خودی و بی‌خودی را اینگونه تجربه می‌کنیم. زمان برای ما سرعتش را کند می‌کند و این کندی، لذت از زیستن را برای ما طولانی‌تر. چشم‌هایم را فقط چند دقیقه است که بسته‌ام و در همین چند دقیقه، خوابم می‌برد، خواب می‌بینم و بیدار می‌شوم. زندگی می‌تواند همینقدر مهربان باشد. غروب، چادر را برپا می‌کنیم و هنوز شعله‌های آتش در اجاق افروخته نشده که شب، پرده‌‌ای مخملی و سیاهش را با دانه‌های درشتی از نقره‌های تابان بر سر ما می‌کشد. 

تمامِ هستی برای شگفت‌زده کردن و لذت بخشیدن به ما دست به دست هم می‌دهند. معجزه‌ی آسمان شبی که نور باران است را در این دشت‌های وسیع و خاموش می‌توان تماشا کرد. درخت، با وزش نسیمی که گیسوان سبزش را آشفته‌تر می‌کند، ترانه‌ای را با رودِ همسایه، برای ما می‌نوازد که همراهی‌اش با تصویر آتش و دشت و آسمانِ پرستاره، بهشتی می‌شود در دسترس‌تر از بهشت موعود و رویایی می‌شود تحقق‌یافته. حالِ خوب در رگ‌هایم جاری است و این از معدود دفعاتیست که گردش لذت را در تمام سلول‌های بدنم احساس می‌کنم. همه ساکتیم. سکوتی که علامت بهت، شگفتی و رضایت است. اشک، همیشه برای درد نمی‌چکد، گاهی از سر شعف است، گاهی از لذتِ کشف، گاهی هم از هیجانِ زنده بودن و زیستن.

 امشب هم مثل شب‌های قبل، نان‌های کلفت و خوش‌مزه‌ی قزاقی و تکه‌های سیب‌زمینی و پیاز و سیر سرخ‌شده در روغن شام شب رویایی ماست. هیزم‌هایی که جمع کرده‌‌ایم کم‌کم ذغال‌های قرمزی شده‌اند که رنگشان چشم را افسون می‌کند و گرمایشان از سوز سردِ دشت می‌کاهد. خوراکمان روی همین ذغال‌ها جان می‌گیرد و لقمه‌هایی شاهانه، وجودمان را تازه می‌کند. با خودم فکر می‌کنم که اگر تمام سال را با همه‌ی سختی‌هایش برای تجربه کردن همین یک‌شب رکاب زده‌ باشم، ارزشش را داشته و دارد. شبی که برای من برتر از تمام شب‌هاییست که در زیر سقف خانه و در سکون می‌گذرد. چایِ بعد از شام را با تماشای هنرنمایی آسمان و بارشِ شهاب‌ها می‌نوشیم و آن‌قدر کاممان شیرین است که یادمان می‌رود توی خورجینِ دوچرخه‌ها،‌ قند و شکر هم هست. دراز می‌کشیم و چشم‌ها دوخته بر مخملِ شگفت‌انگیز آسمان، ذره ذره، مثل کودکانِ نورسی که شیرشان را خورده‌اند، به خوابی ناب فرو می‌رویم. خوابِ نابی که شاید هر آدمی در تمامِ زندگی‌اش، فقط یکبار تجربه کند.


تا پخته شود خامی ...

واژه‌ی «سفر» به‌تنهایی و گاه بدون اندیشیدن به معنی و مفهومش برای بسیاری از آدم‌ها کلمه‌‌ای دوست‌داشتنی و جذاب است. تقریباً می‌شود گفت همه، سفر را دوست دارند و مایل به انجام این تجربه هستند. سفر در دل خود تغییر، حرکت، کشف و هیجان دارد و همین عناصر است که این اتفاق را دوست‌داشتنی و مورد پسند می‌کند؛ اما معنی سفر در ذهن آدم‌ها متفاوت است. بعضی سفر را در جابجایی از مکانی به مکانی دیگر با وسایل نقلیه‌ای مانند هواپیما، قطار و یا اتوبوس می‌دانند و برایشان مهم است که همه چیز از پیش تعیین شده، منظم، امن، بهداشتی و بر طبق پروتکل‌ها باشد. بعضی دیگر، هیجان را یکی از اساسی‌ترین عناصر سفر دانسته و چندان به نقشه و برنامه‌ریزی اعتقادی ندارند و بر این باورند که مهم حرکت است و مابقی قضایا هرچه پیش آید خوش آید. عده‌ای، انجام سفر را به‌صورت گروهی و بعضی آن را به‌تنهایی می‌پسندند و جماعتی دیگر، سفر را اتفاقی درونی و سیر و سلوکی شخصی می‌دانند و درواقع سفر نزد عرفا بر دو نوع است: یکی سفر به شهرها و مکان‌های تازه و دیگر سیر در باطن و سفر در طریقت و حقیقت.

 فرهنگ‌نامه‌ها از «سفر» معانی مشابهى ارائه داده‌‏اند. در فرهنگ معین آمده است: سفر، در لغت به معناى بیرون آمدن از شهر خود و به محل دیگر رفتن است، نیز به معناى قطع مسافت و راهى که از مکانى به مکان دور طى مى‏‌کند، آمده است. فرهنگ‏هاى عربى سفر را «کشف حجاب و کنار زدن پرده» معنا کرده‌‏اند، حجاب‏هایى که معمولاً از جنس اعیان و اشیاى خارجى است. راغب اصفهانى می‌نویسد: «سفر العمامة عن الرأس و الخمار عن الوجه» یعنى عمامه را از سر و نقاب را از صورت، کنار زد. فیض کاشانى که از بزرگ‌ترین دانشمندان شیعى و آگاهان علم اخلاق است در اثر مهم خود المحجة البیضاء، سفر را این‌گونه می‌ستاید: از رهگذر سفر، آدمى از آنچه مى‌‏هراسد، رهایى مى‌‏یابد و به آنچه میل دارد، نایل مى‏‌شود.

 

بعد از چند تجربه‌ی سفر با دوچرخه به کشورهای دور و نزدیک، به این نتیجه رسیده‌ام که هر انتقال و جابجایی از مکانی به مکان دیگر را نمی‌شود سفر نامید. برای آنکه سفر آن‌گونه که جناب سعدی سروده است «خامی را پخته کند» نیاز به طی طریق و گذراندن تجربه‌هایی است که در سفرهای معمولی اتفاق نمی‌افتد؛ و بیشترِ این تجربه‌ها در طول مسیر اتفاق می‌افتد. به همین خاطر عقیده دارم سفری ناب است که مسیر نسبت به مقصد در اولویت باشد. حتی به جرئت می‌توانم بگویم اتفاقاتی که در طول مسیرِ سفر می‌افتد گاهی می‌تواند منجر به تغییر مقصد شود و یا مسافر را مجبور به بازگشت کند. فراز و نشیب‌ها، سختی‌ها و خطرات، تنهایی‌ها و ارتباطات، دیده‌ها و شنیده‌ها و به‌طورکلی تغییرات درونی و بیرونی در مسیر رسیدن به مقصد است که می‌تواند خام را پخته کند. اینجاست که انتخاب وسیله برای سفر، مهم و حیاتی می‌شود. وقتی مقصد در اولویت دوم است پس باید بیشترین مدت‌زمان سفر را با «مسیر» گذراند.

به‌عنوان‌مثال بک‌پکرها (کوله‌گرد‌ها) با پای پیاده، یک کوله‌پشتی و کمترین امکانات سفر می‌کنند و این‌گونه بیشترین زمان را در مسیر می‌گذرانند. بااینکه نوع سفر بک‌پکری بسیار کم‌هزینه است اما معمولاً بک‌پکرها تجربیات هیجان‌انگیز و بسیار متفاوتی در سفرهای خود دارند. یا در سبکی دیگر، سایکل‌توریست‌ها دوچرخه را برای سفر خود انتخاب می‌کنند. رکاب زدن در جاده‌ها، آهسته و پیوسته مسیر را پیمودن، ارتباط نزدیک‌تر با آدم‌ها به‌واسطه حضور دوچرخه به‌عنوان هویتِ مسافر و به همراه داشتن امکانات کامل‌تر برای سفرهای طولانی‌، از مزیت‌ها انتخاب دوچرخه است. به‌تنهایی سفر کردن یا انتخاب هم‌سفر از چالش‌های بزرگ این‌گونه سفرهاست که هرکدام ماجراها و تجربه‌های ناب و خاص خودش را دارد؛ اما درهرصورت، هدف غایی و نهایی «مقصد» نیست، نقشه وجود دارد اما چگونه پیمودن، از چه راه پیمودن و با چه کسی هم‌سفر شدن است که اهمیت دارند و سفر را آن‌گونه که بتوان نامش را «سفر» گذاشت، شکل می‌دهند و می‌سازند.

.

بی خوابی

خواب می‌بینم که سوار بر دوچرخه‌ در جاده‌ای رکاب می‌زنم که پیرامونش را درختان پربرگ و بار پوشانده است و صدای پرندگان خوش‌آواز از لابه‌لای شاخ و برگ‌ها به گوش می‌رسد. نسیمی خنک می‌وزد و عطر دل‌انگیز گیاهان وحشی مشام را نوازش می‌دهد. کم‌کم دوچرخه در میان جاده اوج می‌گیرد و از بین شاخه‌های بلند عبور می‌کند، پرنده‌ها را می‌پراند و به آسمانی که پر از ابرهای بازیگوش است نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. این تنها سربالایی است که رکاب زدن در آن آسان‌تر از سراشیبی‌هاست. راحت و سبک، روان و رها. چشمانم را می‌بندم و رکاب می‌زنم. رکاب زدن با چشمان بسته مثل شنا در عمق اقیانوس است. آرام و امن در سکوتی بی‌انتها. چشم که باز می‌کنم زمین همچون گردوی آبی کوچکی در زیر پاهای من در فضایی نامتناهی دور و دورتر می‌شود. نگران می‌شوم و این نگرانی به ناگاه دوچرخه‌ام و خودم را به تاریکی اتاقم سرنگون می‌کند. دوباره یک خواب منقطع و کوتاه و بازگشت به شب‌های بی‌خوابِ بی سفری.

بی‌خوابی برای همه آدم‌ها آزاردهنده است. مثل درد دندان می‌ماند. خیلی‌ها دچار آن هستند؛ اما وقتی کسی در دوره‌هایی طولانی خوابِ عمیق را تجربه می‌کند، بی‌خوابی و خوابِ منقطع برایش آزاردهنده‌تر می‌شود. لذت خواب عمیق و بی‌وقفه را نمی‌شود با جملات بیان کرد. معمولاً همه در دوران بچگی تجربه‌اش کرده‌ایم. خواب‌های عمیق با رؤیاهای رنگارنگ. این خواب بی‌نقص را در سفر و در دامان طبیعت هم می‌شود تجربه کرد. جایی که اکسیژن پاک در جریان است و دغدغه‌های زندگی شهرنشینی جایی برای عرض‌اندام پیدا نمی‌کنند. ایامی که با دوچرخه در جاده‌های دور رکاب می‌زدم و در سفر بودم هرروز همپای غروب، پس از رکاب زدن در جاده‌های پرفرازونشیب، خواب، بی‌صبرانه منتظر بود تا پلک را به نیتش بر هم بگذارم. خواب، حس گرمی بود که پشت پلک‌هایم را سنگین می‌کرد و نفسم را عمیق. فاصله‌ای بین به خواب رفتن و چشم بر هم گذاشتن نبود. خوابی دل‌چسب فارغ از تمام دغدغه‌ها و های‌وهوی‌ها. با نفس‌هایی سرشار از اکسیژن خالص کوه و دشت. بدون بیدار شدن تا طلوع. خواب به معنای واقعی آرامش و رفع خستگی‌های تن و روح بود. با ضربانی آرام و نفس‌هایی مطمئن.

 یکی از لذت‌های سفر برای من همین خواب‌های عمیق شبانه است. خواب بدون غلت زدن و از این شانه به آن شانه شدن. خوابی که آخرین تصویر قبل از فرورفتن در آن آسمانی سرشار از ستاره است نه سقف گچی اتاق؛ و بیدار شدن پس از این خوابِ ناب هم به لطافت وزیدن یک نسیم خنک است، بدون کش‌وقوس و خمیازه‌های کش‌دار. سرشار از انرژی و مهیا برای شروع یک روز هیجان‌انگیز دیگر. خواب به معنای واقعی و درستش در این حادثه و به این صورت اتفاق می‌افتد. این خواب‌های نیمه‌کاره و تکه‌تکه در زندگی یکجا‌نشینی و شهری، خواب نیست، سوءتفاهم است. حالا بماند که بسیاری هم به بی‌خوابی دچار هستند و همین خواب‌های منقطع را هم به ضرب‌وزور دارو تجربه می‌کنند. در این وضعیت پریشان، با همه ضرب‌وزورها و غلت زدن‌ها و از این شانه به آن شانه شدن‌ها، خواب هم که دامن‌کشان از راه می‌رسد همراه خودش کابوس و خواب‌های درهم و تصویرهای تلخ و تاریک می‌آورد و ضربان قلب آدم را آن‌قدر بالا می‌برد که چاره‌ای به‌جز پریدن‌ از سیاهی‌های خواب به سیاه‌های اتاق و رختخواب نمی‌ماند. بی‌خوابی اختلالی شایع در زندگی این‌ روزها و این شب‌های خیلی از ماهاست. از آن‌هایی که از سفر منع شده‌اند گرفته تا آن‌هایی که وضعیت کسب‌وکار و درس وزندگی‌شان به خاطر همه‌گیری ویروس کویید ۱۹ مختل شده است. وقتی خوابِ خوب نباشد، روز بعدش حالِ خوبی هم برای آدم نخواهد بود.

اینجاست که آدم باید در خیال! بار سفر بربندد و به سمت جاده‌های دور رکاب بزند و در کنار چشمه‌‌ای همیشه جوشان، در دامان درختی سبز و پربار، زیر سقف آسمان درخشان و پرستاره، رحل اقامت بیافکند و فارغ از هرآن چه هست و نیست، به روی بستر نرم و مهربان چمن دراز بکشد و به آن‌ خواب‌ها که گفتم نائل آید. البته اگر این از خواب پریدن‌های متوالی اجازه‌ی این خیال‌پردازی‌ها را بدهد!

اژدهای خفته

در اولین روز ورود به شهر پکن، سری به میدان بزرگ «تیان آن من» (Tiananmen Square) می‌زنیم.  هرروز در ساعتی مشخص و هنگام غروب، طی مراسم خاصی در این میدان، پرچم چین توسط یک گروه ویژه به پایین کشیده می‌شود و روز بعد، هنگام طلوع خورشید به اهتزاز درمی‌آید. این مراسم بااینکه هرروز اجرا می‌شود  بازدیدکننده بسیاری دارد. میدان «تیان آن من» من را یاد عکس معروف «جف ویدنر» (Jeff Widener) عکاس آسوشیتدپرس می‌اندازد. عکس «مرد تانکی»، که در آن یک عابر چینی، صبحِ روز پس از سرکوب اعتراضات میدان تیان‌آن‌من (۱۹۸۹ میلادی)  جلوی ستونی از تانک‌های در حال حرکت ایستاده و برای مدتی مانع حرکت آن‌ها می‌شود.

عکس مرد تانکی در میان تیان آن من چین - عکاس : جف ویدنر

در روز دوم، تصمیم می‌گیریم دیوار چین را هم فتح کنیم. یکی از آرزوهای دیرینه‌ی من قدم زدن روی این دیوار است. از سال‌ها قبل در مورد دیوار چین مطالب زیادی خوانده‌ام و تماشای عکس‌های این دیوارِ شگفت‌انگیز همیشه برای من جالب بود. حالا که فرصت تجربه قدم زدن روی دیوار چین برای من به وجود آمده بسیار هیجان‌زده‌ام.

 با توجه به اینکه امکان بردن دوچرخه‌ها به محدوده‌ی دیوار چین نیست، از مرکز شهر پکن، با اتوبوس راهی یکی از ورودی‌های دیوار چین می‌شویم. این دیوار طولانی‌ترین و بزرگ‌ترین سازه مهندسی تدافعی نظامی ازلحاظ زمان ساخت در جهان است و در نقشه‌ی جغرافیایی چین ۷۰۰۰ کیلومتر امتداد دارد. سال ۱۹۸۷ میلادی دیوار چین به‌عنوان «سمبل ملیت چین» در فهرست میراث جهانی ثبت شده است. قبلاً شنیده‌ بودم که این دیوار تنها بنایی است که از کره ماه قابل دیدن است که البته این موضوع را هم کسی تائید نکرده است. با این‌که روزی غیر تعطیل را برای بازدید از این بنای عظیم انتخاب کرده‌ایم اما با گردشگران زیادی مواجه می‌شویم که با شوق و علاقه‌ی خاصی برای بازدید از دیوار به آنجا آمده‌اند. ارتفاع دیوار، آن‌طور که من تصور می‌کردم چندان بلند نیست و عرضش هم از چیزی که در ذهن داشتم کمتر است. مسیر زیادی از دیوار را که فراز و نشیب بسیاری هم دارد پیاده قدم می‌زنیم و این دیوارگردی  نفسمان را حسابی می‌گیرد. بیشتر بازدیدکننده‌های دیوار چینی هستند. آن‌طور که شنیده‌ام، خیلی از مردم چین هنوز موفق به تماشای این بنای ملی نشده‌اند. تقاضای فراوان چینی‌ها برای گرفتن عکس یادگاری با ما برایمان جالب است. ریش و سبیل و موی ما حسابی بلند شده است و شاید همین موضوع باعث شده که قیافه‌ی ما برای آن‌ها جالب باشد.

حدود چهار ساعت بر فراز دیوار بزرگ چین قدم می‌زنیم. هوای مه‌آلود، فضایی رؤیایی و بسیار زیبا  پیش روی چشمان ما قرار داده است. دیوار، همچون اژدهایی اساطیری در دل انبوهی از درختان و کوه‌ها و دره‌ها، خفته است و پیچ‌وخم‌های فراوان آن، تمثیلی از سال‌های پرفرازونشیب گذشته بر این بنای شگفت‌انگیز است.در حین گپ و گفتگو با بازدیدکنندگان چینی موفق به یادگرفتن چند کلمه پرکاربرد چینی می‌شویم که عبارت‌اند از «نی‌ها» به معنی سلام، «شیه شیه» به معنی تشکر و «میو» به معنی نه. چینی‌ها برای اعداد  هم  اشارات مخصوصی با دست دارند که چون برای ما بسیار کاربردی است، آن اشارات را هم خیلی زود یاد می‌گیریم، اما یاد گرفتن خیلی از کلمات به خاطر تلفظ سخت و شبیه به هم اصلاً کار ساده‌ای نیست.

 چینی‌ها خودشان را «چینگوآ» خطاب می‌کنند و چین صرفاً اسم بین‌المللی کشور آن‌هاست. قیمت‌ اقلام مصرفی و خوراکی نسبتاً مناسب است و برخی از بازار‌ها می‌توان اجناس را ارزان‌تر هم تهیه کرد. بهترین وسیله‌ی حمل‌ونقل در پکن اتوبوس و متروست. بلیت اتوبوس یک یوآن و بلیت مترو دو یوآن است که شامل تمام مسیر‌های پررفت‌وآمد هم می‌شود. متروی پکن در سال ۱۹۶۹ تأسیس‌شده و در حال حاضر دارای ۱۸ خط و ۳۳۴ ایستگاه هست. این مترو پررفت‌وآمدترین و شلوغ‌ترین مترو در جهان است. موضوع درخور توجه و قابل‌تحسین این است که فرهنگ استفاده از دوچرخه بین شهروندان پکن خیلی خوب جاافتاده و بیش‌تر مردم این شهر، حتی در روزهای بارانی با دوچرخه در خیابان تردد می‌کنند و همین موضوع باعث آسانی عبور و مرور در خیابان‌های شهر پکن شده است.

سفر با دوچرخه

من و همسفرم محمد ادیبی در جاده‌های کشور تایلند - ۱۳۹۰

سفر با دوچرخه یکی از جذابترین مدل‌های سفر برای افرادی است که سفرهای ماجراجویانه (Adventure travel)  را دوست دارند. اما تصمیم به سفر با همین وسیله به ظاهر ارزان و ساده هم ماجراها و هزینه‌های خاص خودش را دارد. علیرغم نوسان و تغییرات صعودی قیمت‌ها در بازار دوچرخه و متعلقاتش‌، این وسیله همچنان به عنوان یکی از دردسترس‌ترین و ارزان‌ترین وسایل نقلیه برای سفر‌های کوتاه و یا طولانی معرفی می‌شود. اما کدام دوچرخه برای سفر مناسب است؟ در نگاهی کلی انواع دوچرخه‌هایی که در بازار وجود دارد را می‌توان به دسته‌بندی‌های دوچرخه‌‌ شهری، دوچرخه کوهستان، دوچرخه‌ سایکل‌توریستی، دوچرخه برقی و... تقسیم کرد.

«دوچرخه‌های سایکل‌توریستی» بهترین انتخاب برای سفر‌های کوتاه و یا طولانی است که البته بسته به شرایطی مثل وضعیت‌ جاده، مدت زمان‌سفر، وضعیت آب و هوا و ... مدل و نوع آن برای انتخاب تغییر می‌کند. دو مورد از مهمترین ویژگی‌هایی که یک دوچرخه سایکل‌توریستی خوب دارد، یکی قطر تایر لاستیک و دیگری وزن آن است، در واقع اگر وزن وسیله نقلیه سفر سنگین باشد، با توجه به اینکه در هنگام شروع سفر قرار است کلی وسیله نیز بر روی آن قرار گیرد، رکاب زدن سخت می‌شود. قطر تایر هم به همین منظور طوری طراحی شده است تا چیزی بین «قطر تایر دوچرخه کوهستان» و «دوچرخه جاده» باشد یعنی نه زیاد پهن و قطور باشد و نه زیاد باریک و صاف. از «دوچرخه‌های جاده» بیشتر برای مسابقات ورزشی در روی جاده‌های صاف و آسفالت استفاده می‌شود و «دوچرخه‌های کوهستان» با بدنه‌ای نسبتا سنگین‌تر از دوچرخه‌های جاده و با لاستیک‌های پهن و آج‌دار  برای رکاب‌زدن در طبیعت و پیموندن جاده‌های پرفراز و نشیب و خاکی کاربرد دارد. قیمت یک دوچرخه‌ی سایکل توریستی معمولی حدود هفت تومان است.

اما برای انجام سفر، لازم است برای این دوچرخه تجهیزات دیگری نیز تهیه شود. مهمترین این وسایل خورجین‌های عقب و جلو هستند که وسایل سفر را درون خود جای می‌دهند. اندازه‌ی این خورجین‌ها و تعدادشان (معمولا خورجین‌های جلو برای سفر‌های طولانی استفاده می‌شود) بسته به مدت زمان سفر قابل تغییر است. نام خورجین (Pannier) از کلمه فرانسوی Panier به معنی سبد گرفته شده است. از ویژگی‌های خورجین‌ها می توان به جادار بودن، محافظت از وسایل در آب و هوای مختلف و امکان جدا کردن سریع از روی باربند و همراه داشتن وسایل اشاره کرد. آنها به سادگی امکان بسته شدن روی باربند را دارند. همچنین امکان استفاده تکی یا بصورت جفت را دارند.در هنگام استفاده از خورجین، باید مطمئن شد که در چرخش عادی پاها هنگام رکاب زدن، پاشنه پاها با خورجین در تماس نباشد. خورجین‌های خیلی بزرگ یا اتصال نادرست خورجین می تواند سبب برخورد پاشنه به خورجین و دوچرخه‌سواری در شرایط غیرایمن شود.اشیاء کوچک ممکن است در خورجین های بزرگ گم شوند، به همین علت نیاز به سازماندهی و بسته‌بندی منظم وسایل در خورجین‌هاست. به عنوان مثال می‌توان ابزار دوچرخه را در یک بسته، کلید، کیف و موبایل خود را در بسته دیگر و غذا و سایر مواد خوراکی را در سومین بسته قرار داد. اینکار امکان دسترسی سریع به وسایل مورد نیاز را مقدور می‌کند. چند قمقمه آب،تلمبه، کیت پنچر‌گیری(قبل از سفر حتما باید روش پنچرگیری و انجام بعضی از تعمیرات ساده دوچرخه را آموخت)، آچار مخصوص دوچرخه، چراغ جلو و چراغ خطر برای عقب دوچرخه، قفل و زنجیر چرخ، تایر یدک، آینه بغل، زنگ دوچرخه، برچسب‌های شبرنگ، رک پک (یک کیف دم دستی و ضدآب که بر روی دو خورجین عقب نصب شده و در اصل جزء سوم کیف‌های عقب دوچرخه بحساب میاید. با اندازه ای که دارد می توان یک چادر و کیسه‌خواب را درون آن قرار داد).

علاوه بر تجهیزات متعلق به دوچرخه که ذکر شد، وسایلی هم برای دوچرخه‌سوارِ سایکل توریست لازم است که جزو وسایل مهم  و شخصی او محسوب می‌شود. وسایلی مانندکلاه ایمنی، پوشش Gore-tex برای کلاه ایمنی، عینک‌مخصوص دوچرخه‌سواری، شورت پد‌دار، دستکش دوچرخه‌سواری، کفش مناسب، بادگیر و تی‌شرت مخصوص دوچرخه‌سواری. داشتن لباس‌های رنگ روشن و شبرنگ برای دوچرخه‌سواری در جاده بسیار مهم است، خصوصا اگر قرار باشد در نور کم (طلوع، غروب و یا شب‌ها که اصلا توصیه نمی‌شود) رکاب زده شود. معمولا در سفر‌های دوچرخه‌ای زمان رکاب‌زدن از طلوع آفتاب تا کمی مانده به غروب است و به جز موارد ضروری و از سر ناچاری در شب رکاب‌زدن مرسوم نیست. و اما وسایل کمپ که وجودشان لازمه‌ی سفرهای دوچرخه‌ایست مثل چادرِ کمپ، کیسه‌خواب مناسبِ فصل، بالشت بادی، زیر‌انداز چادر و زیر‌انداز کیسه‌خواب، اجاق گاز سفری، ظروف فلزی، قاشق، چنگال و چاقوی سفری، هدلامپ، جعبه کمک‌های اولیه و...

با توجه به تجربه، بهتر است افرادی که می‌خواهند تجربه‌ی سفر با دوچرخه را داشته باشند همه‌ی این وسایل را تهیه کنند و حتی در سفر‌های گروهی با توجه به اینکه امکان جدا افتادن از گروه وجود دارد به فکر استفاده از چادر مشترک یا اجاق‌گازی که همراه دیگران است نباشند. هزینه‌ای که برای تهیه تجهیزات جانبی دوچرخه، وسایل شخصی و وسایل کمپ می‌توان درنظر گرفت در حالت حداقل آن حدود هفت تا دوازده میلیون تومان است. با در نظر گرفتن موارد ذکر شده، فعلا و در زمان حال با هزینه‌کردن حدود ۲۵ میلیون تومان می‌توان وسایل و تجهیزات یک سفر سایکل‌توریستی را تهیه کرد. لازمه مهم و اساسی دیگر این مدل سفر که نمی‌توان برای آن قیمتی در نظر گرفت داشتن انگیزه و همت است. با توجه به هزینه‌های بسیار بالای سفر با انواع وسایل نقلیه دیگر، انجام این‌چنین پروژه‌ای چندان رویایی و دور از دسترس نیست. اگر به این جمله ایمان بیاوریم که گاهی یک دوچرخه (وتجهیزات و متعلقاتش!) برای رسیدن به آرزوهای بزرگ کافیست.