در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

حواسم هست

حواسم هست 
دور می شوم ، دور و دورتر 
کوچک می شوم ، نقطه ای در انتهای جاده .
پنجاه روز ، پنجاه طلوع ، پنجاه شب ؛
ساعت من ، اینجا ، دلش تندتر می زند
تیک تاک ، تالاپ تولوپ ...
حواسم هست ، 
حجم بودنم اما ،پشت پنجرهء اتاقم جا مانده است ، 
همانطور دست به زیر چانه 
استکان چای روی میز ، هنوز داغ است ، 
بیرون برف می بارد ، 
ساعت مچی ام آنجا ، روی ساعت هفت ، خوابیده است .
مانده ام همانجا ، 
آمده ام ، تا امروز 
می روم ... شاید تا همین فردا 
هر چقدر دور ، 
نزدیکم .
هرچقدر دیر ، 
زودم .
آدم مسافر که می شود ، 
حواسش به همه چیز هست 
اگر حواسم نبود 
سنگی به شیشه بزن 
حواسم هست .


بانکوک
پنجشنبه بیست و هفتم بهمن نود
ساعت یازده شب

سفر


بی خیال تمام هیاهوها ، شلوغی‌ها ، ماشین‌ها ، آدم‌ها ...

بی خیال تمام خبرها ، روزنامه‌ها ، تلویزیون‌ها ، موبایل‌ها ...
آدم باید آرامش را جستجو کند
آدم باید آرامش را پیدا کند
آدم باید برود سفر

روزمرگی آدم را اسیر می کند.


مکان ثبت عکس : نزدیک روستای کنگ