« عکس : اکانت توئیتر Kültür Tava» سفر
با آغوش پیوندی دیرینه دارد. از آن زمانی که اولین مسافر، قبل از اینکه پا در جاده
گذارد و سفرش را آغاز کند، در آغوشِ عزیزانش، واژهی تلخِ خداحافظی را به زیرِ لب
زمزمه کرد. یا کمی بعدتر، وقتی اولین مسافرِ بازگشته از سفر، محبوبش را چنان در آغوش فشرد که اشکهایش، نه از سر شوقِ
بازگشت، که به خاطر لذتی که از به آغوش
کشیدنِ محبوبش به او دست داد، به روی گونههای آفتابسوختهاش چکید. آغوش، رفیق
همیشگیِ دلتنگی است. آنچنانکه آدم با به آغوش کشیدنِ عزیزش، در همان لحظه، نه
حتی کمی دیرتر و دورتر، برای او دلتنگتر
از همیشه میشود. آغوش تندیس عشق و دوست داشتن است. آن زمان که بعد از زلزلهای
مهیب، در زیر آوار، نعش مادری را یافتند که آنچنان فرزند شیرخوارهاش را در آغوش
فشرده بود که هیچکس، جرئت و دلِ جدا کردن آن دو جنازه را از هم، پیدا نکرد. آغوش
امنیتِ خاطر است، وقتیکه هُرمِ دو تن، در هم گره میخورد، یکی میشود، نفس را
قرار میبخشد و دل را، از شوق این یکی شدن، از لذتِ این در هم آمیختن، بیقرار میکند.
در فرهنگ فارسی عمید در ذیل واژهی «آغوش» آمده است: بغل، بَر، سینه. و در آغوش
گرفتن بدینسان معنی شده که: کسی را در بغل گرفتن و دو دست را دایرهوار دور تنهی
او فراهم آوردن و او را به سینه چسبانیدن.
و در لغتنامهی دهخدا واژهی «تنگآغوش» را اینگونه معنا کرده است که: آنکسی را
گویند که آغوشِ تنگ داشته باشد و یا سخت در آغوش گرفته باشد. و واژهی «نازکآغوش»
اینطور معنی شده که: آنکه دارای بَر و آغوش نرم و ملایم باشد، لطیفاندام، نازک
بدن.
« خودنگارهی الیزابت لوئیس و دخترش ، سال ۱۸۷۹» دانشمندانِ علوم روانشناختی میگویند وقتی یک زوج در حد بیست ثانیه هم را در آغوش
میکشند، سطح اکسیتوسین (هورمون عشق و شادی) در بدنشان بالا رفته و مقدار ِکورتیزول
(هورمون استرس) در بدنشان بهشدت پایین میآید. فشار خونشان کاهش پیداکرده و سطح
اکسیژن در خونشان بالا میرود.
آغوش میتواند پناه باشد، میتواند درد را تسکین بخشد، دوستداشتن را افزون کند،
قرار و آرامش ببخشد یا قهر را به آشتی و اشک را به لبخند مبدل سازد. آغوش، حریم
شخصی آدمهاست. وقتی کسی در آن شریک میشود، یعنی برای در آغوشگیرنده، جایگاهی
ویژه دارد. بوی تنِ آدمها در آغوشِ همدیگر جا میماند و گاهی همین رایحه، خوشآیندترین
خاطرهی یک ارتباط میشود. آدمها دلشان در آغوش هم، قرص میشود. چشم میبندند و
زمان و مکان، از یاد و خاطرشان میرود. آغوش هرچه محکمتر باشد، اصیلتر و عمیقتر
است و هرچه طولانیتر باشد، زیباتر و ماندگارتر است.
و آغوش، آنطور که امیرحسین مقدم، نیازش به آن را، در شعرِ خود چنین زیبا ابراز کرده است:
دلم آغوش میخواهد، کمی گرم و کمی تبدار
کمی با من مدارا کن، دلم را از زمین بردار
دلم آغوش میخواهد کنارش یک دوتا بوسه
دو تا قطاب ترد و تازه و مرغوب از بازار
به تن پیراهنی چسبان پر از پستی بلندیها
حریری سرخ و ساده یا بلوزی خوشگل و گلدار
دو تا چشم غزالی چون غزل غماز و راز آلود
دو تا جادو، دو تا آهو، دو تا آئینه، یک دیدار
دلم آغوش میخواهد پر از احساس دلبستن
پر از سلول زندانی پر از آزادیِ بسیار
پر از ماندن پر از خواندن پر از شیرینی افشاندن
پر از اصرارِ بوسیدن، پر از ناز و پر از انکار
پر از ماسه پر از دریا، پریواره پریسیما
پر از آبی پر از ماهی یکی مست و یکی هوشیار
دلم بیتابِ چشمانت، غزل بانو! غزلخوانت
بیا این گوی و میدانت، دلم را از زمین بردار.
∞MB