فروشنده افغان در بازار شهر پلخمری - افغانستان / ۱۳۹۰ - عکس: حمید سلطانآبادیان
بیشترین عکسهایی را که تا قبل از سفر به کشور افغانستان دیده بودم مجموعه عکسهایی غالباً سیاهوسفید از جنگ و اثرات آن بود. در این میان کمتر عکسی را میشد مشاهده کرد که زیباییهای بکر طبیعتِ این کشور و رنگهای بینظیرش را به تصویر کشیده باشد. جنگ، مانند غباری سیاه و چرک آلود زیباییها را هرچند افزون، در زیر خود مدفون میکند؛ اما واقعیتی که از نزدیک با آن مواجه شدم با عکسهایی که دیده بودم فاصله داشت. رنگ و زندگی در افغانستان جاری است. عشقِ بینظیر مردمِ افغان به خاک و میهنشان باوجود تمام زخمهایی که سالهای سال است بر روحشان خراش انداخته است را نمیتوان ندیده گرفت. در اولین روزها مفتونِ رنگها، پوشش متنوع، هیاهو و شلوغیِ زندگی روزمره و از اینها مهمتر، مهربانی و میهماننوازی آنها شدم. طوری که یادم رفت میوهفروشی که از آن خرید میکردم، هر دوپایش را در اثر انفجار مین از دست داده است و با پاهای مصنوعی راه میرود. ملت افغان صبر عجیبی دارند. موردی که برای عکاسی در افغانستان در اولویت قرار دارد ارتباط نزدیک و صمیمانه با مردم است. افغانستان جای عکاسی با لنزِ تله نیست. برای ثبت بهترین نتیجهها باید به مردمش نزدیک شد، چشمانشان را از نزدیک دید و حرفهایشان را شنید. میتوانم با تأکید بگویم رنگِ کشورِ افغانستان در نگاهِ من «آبیِ فیروزهای» است. رنگِ آرامش و صلح و مهربانی.
مزارشریف - مسجد کبود / افغانستان - ۱۳۹۰ - عکس: حمید سلطانآبادیان
بازارهای پررونق کابل، مزار شریف و پلخمری نشان از ضعفِ جنگ و پیامدهایش در مقابِل شوقِ زندگی و مقامت مردم داشت. در روزهای آغازینِ سفر شک داشتم که واکنش مردم کوچه و بازار در مقابل دوربینِ عکاسی من دوستانه باشد اما بهمرور متوجه شدم آنها در مقابل عدسی دوربین من هیچ تغییری نمیکنند، ژست نمیگیرند، تظاهر نمیکنند و حتی لبخند هم نمیزنند! زندگی همین است که هست. شاید اگر روزی درگیریها و تنشها و جنگ و خونریزی در این کشور تمام شود آن موقع، تازه افغانستان را آنگونه که واقعیت دارد بشود تماشا کرد و به دنیا نیز نمایش داد. طبیعت بینظیر، آثار فراوان تاریخی، آیین و سننِ ناب و تنوع رنگارنگ پوشش قومی و قبیلهای. هرکدام از اینها موضوعِ ایده آلی برای ثبت مجموعههای فراوانی از عکسهای زیباست؛ اما متأسفانه الآن همه نگاهها به اتفاقات تلخ معطوف است. خبرگزاریها تصویرهای تکاندهنده (از بدبختیها، عواقب جنگ، شکستنها و اشکها) میخواهند. بیشترِ عکاسانی که به افغانستان سفر میکنند اعزامی از خبرگزاریها هستند و توجهشان به خواستههای بنگاههای خبری است. به همین خاطر، زیباییها عمیقاً مهجور ماندهاند.
بستنیفروش افغان برای جلب مشتری در دکان خود فیلم هندی پخش میکند- ولایت بغلان / عکس: حمید سلطان آبادیان
موضوعی که توجهم را خیلی به خودش جلب
کرد علاقهمندی نوجوانان و جوانانِ افغان به عکاسی است. در هر فرصتی سعی میکردند
در مورد دوربین و عکاسی از من سؤال کنند. همینکه دوربین را به دستشان میدادم هیجانزده
میشدند و با دقت و تمرکز خاصی سعی میکردند عکسی به ثبت برسانند و اگر نتیجه خوب
میشد برق شادی را میشد در نگاهشان دید. از صمیم قلب امیدوارم روزی توسط همین بر
و بچهها، عکسهایی از زیباییها و رنگها و شادیهای مردم افغان در فستیوالهای
معتبر بینالمللی جایزه بگیرد و به نمایش درآید و دیگر خبری از اشک و خون و مرگ در
عکسهایی که دنیا از این کشور میبیند نباشد. اتحاد، صلح و آرامش، تکههای گمشده
پازلِ عکسِ افغانستانند.
بشنویدترانهی بیا بریم مزار ملا ممدجان، با صدای سامی یوسف:
در شهرِ مزارشریف هستم.
پس از دو روز اقامت در کابل، از طریق جاده زمینی با آسفالت بسیار خراب و تونلهای طولانی و بدون نور، در یک ترافیک سنگین و با سبقت هایی از نوع سینمایی! راهی شهرِ "پل خمری" شدم. مهمانِ " نورآقا" بودم و الحق و الانصاف که میزبانی دوستانِ افغان حرف ندارد. شهر بعدیِ مسیر "کندوز" بود. طبیعت افغانستان چشم نواز و دیدنیست.رودهای فراوانِ پراز آب، درختان سرسبز و کوه های سربلند.
برایم جالب بود که شالیزارهای زیادی را هم در مسیر دیدم. فکر نمی کردم افغانستان کاشت برنج هم داشته باشد. جاده آنقدر خراب بود که توی ماشین مدام به بالا و پایین پرتاب میشدم و همین تکان ها و گرما و احتمالا آب ناسالمی که خوردم حالم را خراب کرد. دو روز است که دچار دل درد و سرگیجه ام اما ورود به شهر زیبای " مزارشریف" که به مراتب از کابل زیباتر و مدرن تر است حالم را بهتر کرد. در مسیر مقداری " چلغوز" که از سوغاتیهای جلال آبادِ افغانستان است خریدم.
غذاهایی که تا از قبل خرابیِ حالم میخوردم همه از گوشت بود و بسیار چرب و البته خوشمزه " قابُلی = پلو و کشمش و گوشت ماهیچه " ، " کَرایی = گوشت سرخ شده با چربی و گوجه فرنگی و فلفل" ، " انواع کباب چنچه " و ... آدم به سختی می تواند خودش را در مقابل این غذاهای خوشمزه کنترل کند. همین جریان هم کار دست من داد!
حضور زن ها در شهر بسیار کمرنگ است و آنهایی هم که هستند همه لباس پوشیده ای به اسم " چادری" بر سر دارند. چادری پوششی است آبی رنگ که بالای آن شبیه کلاه است و جلوی صورت هم تور دوخته شده است. جالب اینجاست که " چادری" ساخت چین است! قیمت هر چادری ششصد افغانی معادل سی و شش هزار تومن است. خوشبختانه تا اینجای سفر از لحاظ امنیت دچار مشکلی نشدم و فقد در کابل که بودم در فاصله صدمتری ام و در خیابان ضربه ضربه ( تیراندازی به گویش افغان) شد! آنطور که شنیدم این اتفاق بین نیروهای آمریکایی و امنیت ملی افغانستان رخ داده بود.
فرهنگ هند و پاکستان در بین مردم افغان نفوذ زیادی داشته است. در روز پیش به محلی رفتم که در آن کلی میز و صندلی چیده بودند و کلی بچه قد و نیمقد محو تماشای فیلم هندی "قانون" با بازی آمیتا پاچان و با دوبله فارسی بودند! سوار یک ماشین که بودم ترانه ای را گذاشت که احمد ظاهر (خواننده افغان) با سوز و گداز خاصی آن را می خواند : گل سنگم ، گل سنگم ، چی بگم از دلِ تنگم
در کشور افغانستان و شهر کابل هستم. مردمِ افغان بسیار مهمان نواز و مهربانند اما تصورم از شهر کابل چیزی نبود که دیدم. کمتر خیابانیست که آسفالت درستی داشته باشد و از ساختمان های مدرن هم خبری نیست. بازار با وجود رونق زیاد به همان سبک و سیاق قدیمی دایر است. حضور نیروهای مختلف پلیس با ماموریت های مختلف و اکثرا مسلح، فضای شهر را امنیتی کرده است و عکاسی هم کار آسانی نیست.
خوراک قیمت مناسبی دارد و گوشت فراوان و ارزان است. دو مدل غذا به اسم کرایی و قابلی را خوردم و چربی اش هنوز زیر زبان مانده است! وضعیت بهداشت در کوچه و خیابان اصلن خوب نیست. دیروز در یک مسابقه فوتبال که در اینجا برگزار شد تیم ملی افغانستان توانست سه بر صفر از تیم ملی پاکستان ببرد. مردم با وجود تمام سختی ها و مشکلاتی که بر این کشور سایه انداخته، شادند. اینجا رنگ های فراوانی دارد و صدای موسیقی هم در کوچه و برزن پیچیده است:
بیا بریم به مزار ملا ممد جان ...