در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

جاده

جاده یعنی فرازهای بلند

جاده یعنی نشیب های لوند

پیچ و خم ، ناز و غمزه های ملیح

و مسافر ، به دست او در بند .


سکون

یکسال سفر بودم و حالا نشسته ام !
از این نِشس تَ تَ تَن تَن ، بسیار خسته ام 
بالی به روی شانه من نیست ، حیف ، آه !
امید را فقط به دو چرخ ِدوچرخه بسته ام !

درس‌های سفر

تو جاده فهمیــــدم 
که زندگی یعنی 
مدام دل بستن 
مدام دل کندن 
شبانه ها ، خفتن 
و روزها رفتــــــــــن 
و روزها رفتـــــــــــــن
و روزها رفتــــــــــــــــن
دمی نیاسودن
به غم نیالودن
مدام خندیدن
همیشه فهمیدن
مهم تر از اینها
عمیق تر دیدن
تو جاده فهمیدم
که زندگی یعنی
تو جاده رقصـــــــــــــــــــیدن ...

...
کوآلالامپور - سیزدهم خرداد نود و یک - ساعت دو نیم بامداد