جاده یعنی فرازهای بلند
جاده یعنی نشیب های لوند
پیچ و خم ، ناز و غمزه های ملیح
و مسافر ، به دست او در بند .
یکسال سفر بودم و حالا نشسته ام !
از این نِشس تَ تَ تَن تَن ، بسیار خسته ام
بالی به روی شانه من نیست ، حیف ، آه !
امید را فقط به دو چرخ ِدوچرخه بسته ام !
تو جاده فهمیــــدم
که زندگی یعنی
مدام دل بستن
مدام دل کندن
شبانه ها ، خفتن
و روزها رفتــــــــــن
و روزها رفتـــــــــــــن
و روزها رفتــــــــــــــــن
دمی نیاسودن
به غم نیالودن
مدام خندیدن
همیشه فهمیدن
مهم تر از اینها
عمیق تر دیدن
تو جاده فهمیدم
که زندگی یعنی
تو جاده رقصـــــــــــــــــــیدن ...
...
کوآلالامپور - سیزدهم خرداد نود و یک - ساعت دو نیم بامداد