منبع عکس: سایت YouPic
حالم خوب است و ملالی نیست جز اندوهِ زمانِ از دسترفتهای که با حالِ خوب طی نشد. از جایی که خیلی دور است برای تو مینویسم. از میان وسعت سبزی که با نگینهایی سرخ، آراسته شده و قطرههای شبنم، در سراسر آن چون تکههای کوچکی از الماس، میدرخشند. از کنار تکدرختهای ساکت و پرباری که آغوش برای آسمان گشودهاند و ریشه در زمین دوانیدهاند. در مسیرِ نسیم مداومی که شانه بر گیسوی دشت میکشد و با شاخ و برگ درختان تنها، موسیقیِ رهایی مینوازد. حالِ خوب را یافتهام. حال خوب را در دنیایی یافتهام که من را در خلوتِ مهآلودش گم میکند. جایی که تمامِ وسعت نگاهِ من، چند قدم در پیشِ رویم بیشتر نیست. همهچیز در این چند قدم، در امروز، درحال خلاصه میشود. تصویرهای ناب، ذره ذره هویدا میشوند. فردا، با تمام زیباییهای شگفتانگیزش پشت حجم انبوهی از مه، آرام گرفته است و بیصبرانه انتظارم را میکشد. دیروز، در جادهای که پشت سرگذاشتهام، پشت کوهها و درههای عمیق، در پسِ فراز و فرودهای صعبالعبور جا مانده است. به جز قطرههای بارانی که تنم را شسته است و خارهای کوچک بازیگوشی که بر پایم فرو رفتهاند و خراشهای اندکی که حواسم را جمعتر کردهاند، چیز دیگری از دیروز بر جای نمانده است. ساوالان را یافتهام. اسب وحشی و سرکشی که همچون زمان، میلش به تاختن و گریز از ایستادن است. ساوالان رام دستهای من شده است، با او خو گرفتهام. از جایی برایت مینویسم که سکون و حرکت درهم آمیختهاند و سکوت و صدا معنایی یکسان دارند. «اندوهِ» سر به زیر، در دشتی از «شادی» چرا میکند و «تردید» در بهتی کامل، طیِ هفترنگ به «یقین» میرسد. آسمانِ خسته از اوج، بر گسترهی مهربانِ زمین پهن میشود و کوهِ پیر بالاتر از ابرهای جوان، سربلند میکند. اینجا خیلی دور است، میدانم! اما آنقدر به خود نزدیک شدهام که دیگر راهی برای بازگشت نمانده است. راهی هم اگر باشد شوقی برای برگشتنم نیست. این واژهها را از جایی برای تو مینویسم که «تصور» و «خیال» درون آن گم شدهاند و «رویا» و «آرزو» در لابهلای وسعتِ مهآلودش به دنبالِ هم میگردند. اینجا صداها برایم آشناست. نامم را میدانند و آوازهای قریبی میشنوم که من را به خویش میخوانند. نور، نرم و آهسته در تنم در وجودم نفوذ میکند. ریشههایم آرام آرام در زمینِ نرم فرو میروند و طراوت و تازگی را در خود احساس میکنم. دارم خود را در امتداد این گمشدن پیدا میکنم. شاید این یک «تولد تازه» است. دارم ریشه میکنم. دارم سبز میشوم. حالم خوب است و از جایی که خیلی دور است، برای تو مینویسم ...
- از سری نامههایی که هیچگاه فرستاده نشدند.
.
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی :)
و چقدر خوب است که خداوند شما را منحصربه فرد آفرید و
به جهان بخشید.الهی؛سلامت و شاد و سبز و برقرار باشید همیشه...
چه بسیار نامه هایی که فرستاده نمی شوند و چه بسیار نامه هایی که به مقصد نمی رسند
خیلی زیبا نوشتید ...
حالت همیشه خوب و دلت همیشه آرام. آدرس اینجاهای خوب و خیلی دور رو هم برای ما بذارید لطفا
لذت بردم. به وبلاگ من هم سر بزنید
«اندوهِ» سر به زیر، در دشتی از «شادی» چرا میکند و «تردید» در بهتی کامل، طیِ هفترنگ به «یقین» میرسد.
چقدر قشنگ !