در مسیر

در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...
در مسیر

در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

در ستایش بوییدن



چند روزی هست که به بیماری کرونا دچار شده‌ام. سرفه‌های خشک و سردرد و سرگیجه و ضعف و بی‌حالی که از عوارض این بیماری است به یک‌طرف و از دست دادن حس بویایی و در امتداد آن ضعفِ حسِ چشایی، در طرف دیگر. این دومین باری است که حس بویایی خودم را به خاطر این بیماری از دست میدهم. دفعه‌ی قبلی این تجربه واقعاً برایم عجیب و نگران‌کننده بود، چون شنیده بودم بعضی‌ها بعد از دچارشدن به ویروس کووید-۱۹ برای همیشه حس بویایی خودشان را از دست میدهند! زندگی بدون این حس، که معمولاً چندان به آن توجهی نمی‌شود (یا بعضی‌های اونطور که باید بهش توجه نمی‌کنن) غیرممکن نیست اما علاوه بر مطلع نشدن از بعضی خطرات (بوی نشتی گاز، سوختن و.. ) اتفاق مهم دیگری هم می‌افتد و آن اینست که اصلِ لذّت از بخش‌های مهمی از زندگی حذف میشود. بخش زیادی از خاطرات ما آدم‌ها با عطر و بوها پیوند خورده، عطر پرتقال من را به سال‌های خیلی دور (دوران کودکی) می‌برد، بوی گلِ یاس من را یاد مرحومِ عمویم می‌اندازد که همیشه خیلی مرتب و خوش‌پوش بود و این عطر را به خودش می‌زد. بویِ گل‌های اقاقیا که اردیبهشت و خرداد توی کوچه‌ و محله‌ی ما را پر می‌کرد و حس و حال شاعرانه به من می‌بخشید. بوی سیگار و ادکلنِ درهم‌آمیخته‌ی آقای امیدوار که برای من یک بوی ناشناخته و متفاوت بود، بوی مدادپاک‌کن،بوی کاغذ، عطرِ عجیب خودکار عطری که گاهی یک صفحه را پر از خط‌خطی می‌کردم تا فقط بتوانم بعدش عطر جوهرش را با نفس‌های عمیق بو کنم. عطر مست‌کننده‌ی گل‌های ابریشم، که گاهی وقت‌ها من را پای درخت خودش نگه می‌داشت و چشم‌هایم را می‌بست و عطرش را به ریه‌هایم می‌فرستاد و مدهوشم می‌کرد. بوی زندگیِ بخشِ چوب، بویِ جنگل بعد از یک بارانِ طولانی در اوایل صبح، عطرِ لیمو درست قبل فشردنش توی دهان، بوی کوچه‌ی خانه‌ی پدری قبل از طلوعِ آفتاب در پاییز، بوی لاک و اَسِتون و چسب رازی، عطرِ پوران‌هوم، رایحه‌ی شوکولاتِ داغ و قهوه، بوی لباسی که ته‌مانده‌ای از عطری خاطره‌انگیز بر روی آن باقی مانده، بوی چمنِ تازه کوتاه شده و گل‌های شمعدانی ...
حسِ بویایی در نظرِ من، خیلی شبیه، حس عاشقی و دوست‌داشتن است. چیز قابل لمسی نیست اما می‌تواند حالِ آدم را دگرگون کند، نفوذ می‌کند در دل و جان و آدم را ساکت می‌کند. چراغ‌هایی را در ذهن آدم روشن می‌کند که کار هیچ حس دیگری نیست. ماندگار می‌شود و از خاطر نمی‌رود. جای ویژه‌ای را در بخشِ حافظه‌ی بلندمدت مالِ خودش می‌کند و از آن‌جا تکان نمی‌خورد.
جایی خوانده‌ام که وقتی به طور معمول چیزی را می بینیم، می شنویم، لمس می‌کنیم یا می‌چشیم این اطلاعاتِ حسی  ابتدا به تالاموس می‌رسد که به عنوان یک ایستگاه رله در مغز عمل می‌کند و سپس تالاموس این اطلاعات را به مناطق مربوطه‌ی مغز، از جمله هیپوکامپ که مسئول آن است، برای حافظه و آمیگدال که احساسات را پردازش می‌کند، ارسال می‌کند.
اما بو‌ها متفاوت هستند. بو‌ها تالاموس را دور می‌زنند و مستقیماً به مرکز بوی مغز، معروف به لامپ خورشیدی می‌رسند. پیاز بویایی مستقیماً به آمیگدال و هیپوکامپ متصل می‌شود، که همین اتفاق ممکن است توضیح دهد که چرا بوییدنِ چیزی می‌تواند فوراً یک حافظه دقیق را تحریک کند. (لینک مطلب)
این نشان می‌دهد که گاهی تند شدن ضربان قلب، ارتباط مستقیمی با به مشام رسیدن یک عطر و بوی خاص دارد. چیزی که هیچکس دیگری آن را آنطور، نمی‌بوید و احساس نمی‌کند.
حالا با این وصف، آیا نباید به حسِ شگفت‌انگیز بویایی جایگاه ویژه و خاصی داد؟ حسی که گاهی تمام حس‌های دیگر را به جنب و جوش وامیدارد و درگیر می‌کند.
بیماری، تلنگریست برای اندیشیدن به داشته‌هایی که شاید در زندگی عادی و معمولی و در سلامتی، چندان و آنچنان به چشم نمی‌آیند. بی‌صبرانه منتظرم تا این روزهای بیماری‌ و بدون عطر و طعم، به پایان برسد و دوباره با نفس‌های عمیق، بوی‌های دوست‌داشتنی‌ام را به درون بکشم. چیزی که حالِ خوبِ آدم را کامل می‌کند، بوییدن عطر و بویِ چیزی یا کسی است که دوستش دارد.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran 1401/09/08 ساعت 15:31

سلام،بلا به دور باشه از شما الهی،...به اذنیزدان هر چه زودتر سلامتی تون برگرده و اجاق دلتون گرم و
چراغ های ذهن تون همیشه روشن باشه الهی...
+مثل همیشه،این پست تون ام عالیِ و
رایحه یِ تصویر انتخابی تون ام،حرف نداره. ولیکن فانوسِ "در مسیرِ " پرمحتوا تون ام همیشه روشن.

سلام، خیلی ممنونم
شما هم سلامت باشید همیشه.
و ضمنا متشکرم بابت پیشنهادِ اکالیپتوس که انجام شد و به نظر داره جواب میده.

آسوده 1401/09/10 ساعت 02:37

مطلب قشنگی بود. امیدوارم زودتر حالتون خوب بشه

متشکرم

محمد صادق 1401/09/13 ساعت 02:17

سلام، بعد از مدتها به درمسیر سر میزنم و خیلی خوشحالم که میبینم همچنان مطالب قشنگتون رو اینجا میذارید تا بخونیم و ما هم کیف کنیم امیدورام زودتر حالتون خوب بشه استاد عزیز

ممنونم آقا محمدصادق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد