در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

در مسیر

نوشته‌های حمید سلطان آبادیان از سفــــر، زندگی و ...

اندوه


هیچ‌کسی دعوتش نمی‌کند. اندوه، مهمانِ ناخوانده است. ناغافل از راه می‌رسد، در را هل می‌دهد، سرش را پایین می‌اندازد و می‌آید داخل، در را پشت سرش می‌بندد و زلفی آن را هم می‌اندازد. همه را بیرون می‌کند، پنجره‌ها را می‌بندد، چراغ‌ها را خاموش می‌کند. پرده‌ها را می‌اندازد، می‌آید و بهترین جایی که پیدا می‌کند می‌نشیند. تکیه می‌دهد به دیوار و به سقف نگاه می‌کند. اندوه زمان را نمی‌شناسد، عددها را بلد نیست، هیچوقت به دور مچش ساعتی نمی‌‌بندد. شب را و روز را نمی‌شناسد. اندوه، ساکت است، همیشه ساکت است. چشم‌های درشتی دارد و ابروانی کشیده، لبهایش قیطانی و به هم فشرده است و موهای مجعد و سیاهش به روی شانه‌هایش ریخته. آرام و شمرده نفس می‌کشد و خط نگاهش می‌چسبد به سقف اتاق. انگار که آن بالا دنبال چیزی یا کسی می‌گردد. اندوه، پاهای  بلندی دارد. پاهای خیلی بلند، وقتی درازشان می‌کند، از این سو تا آن‌سوی اتاق کش می‌‌آیند و  کفشان می‌چسبد به دیوار روبرو، پاهای سیاه و لاغر، با انگشتان کشیده‌ و باریک. اندوه ،کف پاهایش را فشار می‌دهد به دیوار، جا برای پاهایش کم است، فشار می‌دهد و اخم می‌کند. دیوار اتاق از جایش تکان نمی‌خورد اما پاهای اندوه، دراز و درازتر می‌شوند، تا می‌خورند، آنقدر که زانوها می‌چسبند به سقف. اندوه درد می‌کشد، اما ناله نمی‌کند. ناخن به زمین می‌خراشد، سر به دیوار می‌کوبد. بالشت را گاز می‌زند، پلک‌هایش را به هم فشار می‌دهد، نفس‌هایش تند می‌شوند. پاهای اندوه همه‌ی اتاق را پر می‌کنند، استخوان‌هایشان در هم گره می‌خورند و بر هم رشد می‌کنند. هوایی نمی‌‌وزد، نوری نمی‌تابد. دری باز نمی شود. اندوه، صبور است. اندوه سخت است، اندوه، پیچیده است. اندوه، مهمانِ همیشه ناخوانده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد