نیمه شب است و با صدای خشخش آرامی که از روکشِ نازک چادر به گوش میرسد و سوز سرمایی که به صورتم میخورد از خواب میپرم. به صداهای بیرون خوب گوش میسپارم، دانههای درشت برف است که به روی چادر مینشینند. انتظار برف را نداشتم. درون کیسه خواب مچاله میشوم و به این فکر میکنم که تا صبح چقدر برف روی چادر خواهد نشست. آیا دوباره خیس میشوم و از سرما یخ میزنم؟
به خانه فکر میکنم و گرمای بخاریِ کنار تختم. به چایی داغ فکر میکنم، به سونای خشک فکر میکنم. از سوراخِ کوچکِ چادر، سوز سرما به داخلِ چادر میوزد و من سرم را بیشتر و بیشتر در گرمای نیمهجان داخل کیسه خواب فرو میبرم. خدای من چقدر آرزوهای آدم میتواند تغییر کند، چقدر چیزهای کوچکی در اطراف ما هست که به هیچ عنوان دیده نمیشود و زمانی میتواند برای ما یا آدمی دیگر آرزویی بزرگ باشد. خدای من چقدر خوب است که این شبِ سردِ داخلِ چادر در دشت وسیعِ کشور قزاقستان، من سالم هستم و سرما نخوردهام. چقدر امشب خوشحالم که دلدردم خوب شده است و دردی در بدنم نیست. چقدر از گرمای کیسهخوابم لذت می برم و چقدر ذوق و هیجان دارم برای چایی داغی که صبح روزِ بعد روی آتش قرار است آماده شود و دلم برای دوچرخههایی میسوزد که زیر برف تا صبح یخ میزنند. دوباره زود خوابم میبرد و چهخوابهای عمیق و دلچسبی و دیگر اینکه تا صبح خیس نشدیم و از سرما یخ نزدیم.
احساس میکنم این دیوارهای ضخیم خانههای شهر، فاصله ما را با تو خیلی زیاد کرده است. چیزی هیجانزدهمان نمیکند. آرزوهایمان مثل بادکنکهای بزرگی شده است که با سوزنی ساده میترکد. لذت نمیبریم.مریض میشویم، قرص میخوریم. خودمان را بیشتر و بیشتر در خودمان میپیچیم و بازهم گرممان نمیشود. مهمانی میرویم، الکی میخندیم، قهقهه میزنیم، لذت نمیبریم. خوب میخوریم، زیاد میخوابیم، لذت نمیبریم. خدایا میشود دوباره چشم باز کنم و توی همان چادر باشم و دانههای درشت برف ببارد بر چادر و من زیپ کیسهخواب را بیشتر ببندم و از گرمایِ داخلش لذت ببرم و برای صبح روز بعد هیجانزده باشم؟
سلام
حال شما
خوب هستید
ببخشید خیلی وقت هست که بهتون سر نزدم
عذر خواهی میکنم
لطفا به منم سر بزنید
و اینکه در صورت داشتن واتس آپ/تلگرام یا اینستا گرام بهم اطلاع بدید تا بیشتر با هم در ارتباط باشیم
سپاسگزارم...
نوشته تون بسیار زیبا بود. ممنون.